اليسای نازماليسای نازم، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره
مامان فیروزهمامان فیروزه، تا این لحظه: 31 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره
بابا اسیبابا اسی، تا این لحظه: 34 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره

الیســا پری کوچولوی مامانی

هورررررررررا

الیسا نفسم وقتی یک سال و یک ماه چهارده روزش بود اولین قدمهاشو برداشت   قربونت برم عاشقتیم خیلی ناز و خنده دار  راه رفتی منو بابایی مردیم از خنده جیگر مامان از  خستگی هلاک شد از بس راه رفت خخخخخخ   عزیز دلم امروز  پنج شش قدم میرفتی باز می افتادی زودی بلند میشدی دوباره از ذوق تکرارش میکردی خیلی از کارت لذت میبردی جونم برات بگه حسابی دلبر و ناقلا شدی عاسق آهنگ و رقصی این یه قلم به بچگی های خودم رفتی یاد گرفتی دستاتو نشون میدی میگی دس پاهاتم نشون میدی میگی پا آفرین دیگه مامانم یاد گرفتی همش صدام میکنی اما بازم گاهی قاطی میکنی میگی بابا خخخخخخ  عاشق خوردنی خدارو شکر دست رد به هیچی نمیزنی  خ...
28 مهر 1393

اندر احوالات گل دخمر نازمون

سلام به دخمر ملوس خودم جونم برات بگه از این روزات که حسابی با محبت شدی کارت شده بوسیدن ،ناز کردنه منو بابایی گاهی هم یه دفعه میای سرتو میذاری روی پاهامون عشوه میای برامون که منو بابا هلاک میشیم  کلا توی خونه کارمون شده یا من بابایی رو با اشاره با خبر میکنم که محبتات رو به من ببینه کلاس بذارم براش.....یا بر عکس بابایی با اشاره باخبرم کنه خخخخخخ میمیریم برات لوس خانم و اما امروز قراره اولین جمله ی کوتاهی که یاد گرفتی رو برات ثبتش کنم جی جی بده... آفرین دخمر با استعدادم  یک دو سه و نینی هم یاد گرفتی  عروسکم چون مامی یه کم توی آموزش دادن بهت تنبلی میکه چند روز پیش تصمیم گرفتم از چند تا سایت یه کم مطلب گرفتم را...
21 مهر 1393

عید قربان ۹۳

سلام به دختر مثل دسته ی گلم.هر چی واسه داشتنت خداروشکر کنم کمهعروسک ملوسم همش به بابایی میگم  هزار ماشاالله انگاری یه دخمر بزرگ توی خونه دارمخیلی با محبتی  همش بهم خودتو میچسبونی ناز و نوازشو ماچ..... کارای زیادی یاد گرفتی که برات باید یه پست پیشرفت بذارم... امسال دومینحضورت  توی عید قربان بودهر چند تازه برات قربونی گرفتیم اما عید قربان یه چیز دیگست با این که برا پسرا قربونی میکنن اما ما هر دوسال برات گرفتیم مگه دخمرم چیش از پسرا کمتره خخخخخ بابایی که  میگه ده تا پسرم برام بیاری برام قد الیسا عزیز نمیشه بوووووووس امسالم مثل پارسال قربونیتو بردیم باغ مامان شهین  به ترتیب از سمت راست بزغاله جون ،الیسا &nbs...
15 مهر 1393

فرشته کوچولوی ما سیزده ماهگیت مبارک.......

دختر یکی یدونم ۱۳ماهگیت مبارک... خوشگله مامی دوازده ماه اول زندگیت چون اولین بود برات هر ماه برات یه ماهگرد کوچیک گرفتم اما از این به بعد  برات هر ماهگرد به جای کیک کادو میگیرم... هدیه ی این ماهت مبارکت باشه ناز گلکم دوست دارم دخمر نازم... ...
15 مهر 1393

یکی یدونه نازو نمونه

خانوم گل منو شیطونیییییییییی نه بابا شما خانومییییییییی چند شب پیش پارک رستمکلاه   اینجام موقع خواب با بابا اسی مشغول بازی...... هر شب بعده این که خوابیدی اتاقتو مرتب میکنم اما بازززززز فردا ش........ باکس گلدون کاکتوسامو گذاشتم توی اتاقه تو روش عروسکاتو چیدم هر روز میری پدرشونو در میاری خخخخخخ ماکارونی خورون غذای مورد علاقت دوشب پیش  جنگل عباس آباد   جمعه  طبق معمول جنگل عباس آباد این عکسم وقتی رفتیم پیش خاله پروو لباسمون کیمیا جون توی کوچه ازمون گرفت عاشق این عکستمممممممم تازه از حموم اومده بودی گلم  ای...
10 مهر 1393

واکسن یه سالگی نازدونه

سلام نازدونه امروز با بیست و یک روز تاخیر واکسن یه سالگیتو زدی فقط یه لحظه کوتاه گریه کردی زودی آروم شدی دخمل صبورم گوشی مو دادم دستت گفتم با بابایی صحبت کن تو هم در حال صحبت بودی که واکسنتو زدن خخخخخخ قد دخمری:۷۵س وزن دخمری:ده کیلو و ششصد دور سر:۴۵س خدا رو هزار مرتبه شکر مثل همیشه راضی بودن یه فرمم دادن که باید پر میکردم مربوط به توانایی های بچه های یه ساله بود که خدا رو شکر همه ی چیزایی که نوشته بود رو تو تا حالا یاد گرفته بودی... اینم دخمر با شخصیت که نشسته تا وزنشو بگیرن لباسی که تنته پارسال برات شلوار بلند بود و امسال برات شلوار برمودا ماشاالله گل نازم اینجام نشستی منتظری تاکسی بیاد تا بریم خونه  ...
5 مهر 1393

این روز ها به روایت تصویر...........

جیگرم خونه ی فاطمه جون دختر داییم نمیذاشت بابایی و عمو سجاد پاسور بازی کنن خخخخخ                                  وقتی برگشتیم خونه و اما فرداش که دوباره با مامان جونشون رفتیم پیشش جمعه جنگل عباس آباد این عکسام مربوط به شبیه که بابایی برات تولد گرفته بود تازه اینجا با باایی از تولدت برگشتین از بس عرق رده بودی موهات به هم چسبیده بود اینم یه شب توی میدان قدسه که برا تبلتم لج کردی   دوستت دارم دختر یکی یدونم          ...
3 مهر 1393

لحظه ها ی با تو

سلام خوشگله مامی قربونت برم امروز  اومدم تا یه کم برات از احوالاتت بگم  عزیز مامی هنو از راه رفتن که خبری نیست اما از همه چیز کمک میگیری تا راه بری مبل،میز تلوزیون وهر چی که دمه دستت باشه رو نگه میداری راه میری هنو خود کفا نشدی وقتی هم که وایمیستی از بس ذوق میکنی که خودت تنهایی ایستادی بعد چند لحظه می افتی زمین عاشق آهنگی وقتی شبکه ی پی ام سی روشنه دیگه من آزادانه به کارام میرسمبگم از کلماتی که بلدی آب،بابا،عاشقه بابایی یعنی براش هلاکی راه میری میگی بابا بابااااااااا بابا بابا بابااااااااااااااا از بس داد میزنی میگی همه رو از خنده روده بر میکنی حتی اگه بابا اسی اون قدر ازت دور باشه که قد نخود معلوم باشه زود میشناسیش شروع میکنی...
2 مهر 1393
1